اشعار ولادت امام حسین (ع)
شروع ميکنم اين شعر را اگر بشود
در انتهاي غزل از تو يک خبر بشود
نميشود که هميشه نميشود بشود
چقر گريه کنم شعر شعر تر بشود
درست نيست بگويم تو آمدي که خدا
به فکر بخشش عصيان يک نفر بشود
چرا که چوبه ي گهواره ي تو کافي بود
پر شکسته ي فطرس دوباره پر بشود
فقط نيامده اي تا حضور محشري ات
دليل محکم بخشيدن بشر بشود
نيامدي که به يمن دعاي تو آقا
زمين تشنه ي باران کوفه تر بشود
نتيجه اين که فقط يک دليل ميماند
تو آمدي که علي باز هم پدر بشود
تو آمدي نوه ي دختري پيغمبر
خدا بخواهد و اين بار هم پسر بشود
به لطف کودک زهرا زبان دل بگريست
عجب شبي، شب ميلاد تو و خامنه اي ست
هميشه بعد خزان موسم بهاري بود
هميشه در پي معشوق دوستداري بود
به داغ عشق گرفتار آمديم اما
به هرکجا که غمي بود غمگساري بود
شبيه شعله ي پاشيده در حريم فراق
شکسته هاي دلم گرم بي قراري بود
بدون سجده به سوغات شهر کرب و بلا
به اين نماز چه جاي اميدواري بود
شنيدم از اثر بوسه هاي پيغمبر
هميشه زير گلوي تو سيب کاري بود
در آن زمان اگر آزادگي نميکردي
هنوز نوبت دوران برده داري بود
زمان بازي تو واجبات مستحب اند
وگرنه بين نماز اين چه انتظاري بود
به لطف حضرت خورشيد و ذره پروري اش
چه ميشد اين دل ما در حرم غباري بود
به شير ماتمتان کودکي من رد شد
به اين دليل گداي شما زبانزد شد
چقدر فاصله داريم مهربان ها را
چه بال ها که نداريم آسمان ها را
خلاصه اش بکنم "کل من عليها فان"
بگو چگونه دهم شرح جاودان ها را
برو بهشت جوانان پس از زيارت تو
نشان دهند به هم سيد جوان ها را
سپس ز تيغ دو ابروت رو به صحرا کن
برو غلاف کنند آهوان کمان ها را
به قلب هرکسي از عشق کرده اي رخنه
ز شعله سوخته اي مغز استخوان ها را
به لاي لاي حسين جان مادرت زهرا
ميان آتش دوزخ رها مکن ما را
تويي مسافر غربت سراي تنهايي
شنيده ام دو سه روزي ست بين صحرايي
شنيده ام که علي اصغر تو خوابيده است
ميان محملي از نور گرم لالايي
کجاست بهتر از اين لذت از براي پدر
که بچه هاش صدايش زنند بابايي
چه ديده اي که چنين بر رقيه خيره شدي
در اين مشاهده پيداست ياد زهرايي
خدا نياورد آقا ببيند اين دختر
ز سمت علقمه داري شکسته مي آيي
خدا نياورد که تو در پيش نعش عباست
ميان خنده ي دشمن شوي تماشايي
شنيده ام که به ديدار يار بستي بار
به جان زينبت آهسته تر قدم بردار
شعر از آقايان رستمي و پاشازاده
********************
امشب خبر از عالم بالا رسيده است
روشن ترين ستاره ي دنيا رسيده است
اين بار دوم است که شاعر نوشته است
خورشيد خانواده ي زهرا رسيده است
ديروز نور شبّر و امروز هم به خاک
نور شبيرحضرت مولا رسيده است
در نيل غصه مانده بيا مرده دل بيا
موسي رسيده است مسيحا رسيده است
بيراهه رفته ايد اگر رودهاي اشک
راهي شويد حضرت دريا رسيده است
دنبال کاروان ملائک پريده بود
جا مانده بين راه دلم يا رسيده است؟
شوق دلم نه شوق شفا مثل فطرس است
قصدش در آن هوا دو سه جرعه تنفس است
در آن هوا که بوي خدا ميرسد از آن
در خانه اي که نور دعا ميرسد از آن
اطراف گاهواره ي طفلي که نيمه شب
لالاي جبرئيل خدا ميرسد از آن
در آن هوا که فاطمه در آن نفس کشيد
آنجا که عطر آل عبا ميرسد از آن
ما را دخيل بر پر قنداقه اش کنيد
قنداقه اي که شوق شفا ميرسد از آن
در پشت درب خانه ي زهرا نشسته ايم
نجواي چند مرد گدا ميرسد از آن
اين خانه ي علي ست که سردار گشته است
آخر صداي گريه چرا ميرسد از آن
شايد صداي گريه ي ؛ نه کودکانه نيست
جز يا حسين زمزمه ي اهل خانه نيست
دنيا به دام نام حسين اوفتاده است
دل نيست آن دلي که به او دل نداده است
بي اختيار عاشق اوئي اگر بدان
کار خداست؛ عشق به او بي اراده است
هرکس سوار کشتي عشقش نميشود
سوگند ميخورم که قيامت پياده است
ما رعيتيم رعيت باغ ولايتيم
امشب شب تولد ارباب زاده است
شيرين شده ست با قدمش کام اهل بيت
هرچند اين پسر نمک خانواده است
معراج جبرئيل شبي بوده است که
در پاي گاهواره ي او سر نهاده است
يک شب مرا مجاور گهواره اش کنيد
چون جبرئيل زائر گهواره اش کنيد
جز آب ديده اب حياتي نخواستم
جز شور اشک شهد نباتي نخواستم
جر معرفت به ساحت خاک قدوم او
من از خداي خود عرفاتي نخواستم
تنها کرامت قفس عشق اوست او
من از کسي مسير نجاتي نخواستم
يک شب که سخت تشنه شدم از خدا به جز
گريه کنار نهر فراتي نخواستم
بي حسّ عطر سيب شب جمعه ي حرم
هرگز زيارت عتباتي نخواستم
امشب مدينه آمده پا بوس کربلا
امشب حسين آمده حي علي العزا
آمد حسين و اوج تألّم شروع شد
باران گريه جاي تبسم شروع شد
آمد حسين و از شب ميلاد، روضه است
با گريه ي زنانه ي مردم شروع شد
آمد حسين و در سر هر کمتر از جوئي
عشق ري و حکومت گندم شروع شد
آمد حسين و در دل دريايي علي
با موج غصه هاش تلاطم شروع شد
در ذهن مادرانه ي زهرا که از پدر
از کربلا شنيده تجسم شروع شد
در قتلگاه در دل نيزه شکسته ها
از حنجري بريده تکلم شروع شد
از زير نيزه ها بدنم را در آوريد
يک بوريا براي تن بي سر آوريد
اگر شاعر اين شعر را ميشناسيد لطفا اطلاع دهيد
********************
گفتم حسين و ميل پريدن شروع شد
در سينه ام،دوباره، تپيدن شروع شد
واژه به حد وصف تو شرمنده ام كه نيست
اما تو خواستي و دميدن شروع شد
از التقاط موج دو دريا كنار هم
مرجان ظهور كرد و رسيدن شروع شد
پاداش آفريدنتان را خدا گرفت
خنديد فاطمه و خريدن شروع شد
حالا علي كنار تو احساس مي كند
زيبا ترين بهانه ديدن شروع شد
اي دلنواز، عشق من اي دلرباترين
تا آمدي تو ناز كشيدن شروع شد
تا بال هاي زخمي فطرس به پات خورد
بعد از هزار سال پريدن شروع شد
با تو خدا براي من از نو نوشته شد
خاك من از اضافه خاكت سرشته شد
هستي مشابهت كسِ ديگر نداشته است
مانند چشم هاي تو دلبر نداشته است
انگشت در دهان تو دارد نبي چرا
يعني خدا كه دايه بهتر نداشته است
وقتِ حسينُ منيِ پيغمبر است تا
باور شود حسين برابر نداشته است
جبريل معتكف شده بر گاهواره ات
تا خنده ات نديده سرش بر نداشته است
از يك كلام ختم به صد ها كلام كه...
اقا، كسي شبيه تو مادر نداشته است
هر روز آبِ خوردني ات سلسبيل بود
در خانه فاطمه غمِ كوثر نداشته است
تا تربت تو هست طبيب و دوا چرا
تا كربلاست حاجت قبله نما چرا
عاشق كه ميشوم به خدا از شما شوم
زير سر شماست اگر مبتلا شوم
هر روز در هواي شما بال ميزنم
پايين پاي روضه تان تا رها شوم
حتمآ اسير در چه كنم ميشوم حسين
وقتي به قدر يك نفس از تو جدا شوم
من بي نگات، لحظه به لحظه جهنمم
يك ثانيه بدون تو بايد قضا شوم
كم كم صدام در نفست پير ميشود
شايد كه مستجاب به ياليتنا شوم
بي تو بهشت جاذبه كوچكي نداشت
اصلا خدا نخواسته بي كربلا شوم
حالا كه شعر مي كشدت سمت كربلا
دنبال ضجه هاي حروف دلم بيا
اي بوي سيب شهر سحر هاي فاطمه
سجاده بهشتيِ دنياي فاطمه
اي بالش سرت شده بال فرشته ها
ارام ميشوي تو به لالاي فاطمه
وقتي شما نيامده گفتي انالغريب
ديگر چه آمده سر رؤياي فاطمه
روزي كه رنگ سرخي پيراهنت نشست
يك گوشه زير گردنتان جاي فاطمه
تا ديد رنگ چهره مادر غروب كرد
حتي گرفت گريه باباي فاطمه
تا سوره مقطعه تفسير مي شوي
يك نينوا شود همه ناي فاطمه
عيد و عزا به شعر من اصلآ نيامده
تا روضه هست جشن گرفتن نيامده
شاعر كه شعر را به جلوتر كشيد و بعد...
پنجاه و چند سال گذشت و رسيد و بعد...
از محتشم به منبر سبز رسول تا
:اين كشته فتاده به هامون:شنيد و بعد...
حالا غروب زخمي روز دهم شد و
دامن كشان كه خواهرتان مي دويد و بعد...
مي ديد هر چه نيزه و شمشير و سنگ بود
گويا به سمت چشم شما مي پريد و بعد...
او مي دويد و كاش نمي ديد صحنه را
:الشمر جالسَُ:به روي سينه ديد و بعد...
با ضربه هاي پشت سر هم ز پشت سر
پيش نگاه فاطمه سر را بريد و بعد...
پيش نگاه حيرت زينب مقابلش
خون گلوت را سرِ نيزه چشيد و بعد...
بس كن كه سنگ آب شد از روضه هاي تو
دارد چكيده مي شود اشك خداي تو
حسن کردي
********************
گله و گريه ام از مصرع آهي طي شد
شب باران زده با نور نگاهي طي شد
بين موي تو گرفتار شده دست و دلم
روز من در گذر از راه سياهي طي شد
دائم الخمر شراب لب تو بودم کاش
عمر ، در حسرت انجام گناهي طي شد
نمک چشم مرا زخم زبان ميفهمد
طول درمان دلم با دو سه ماهي طي شد
کاش در شيشه ي ما گرمي آتش باشد
"عاشقي شيوه ي رندان بلا کش باشد"
عاشقي جز گذر از عقل ندارد راهي
عقل در مذهب من نيست بجز گمراهي
رود اشکم همه ي دار و ندارم را شست
نيست در سينه ي من بار بقدر آهي
ياد تو دست گرفت از نفس افتاده
نيست در راه جنون بهتر از اين همراهي
دست اين نامه اگر بر پر فطرس نرسيد
مطمئنم که تو از حال دلم آگاهي
منتت بود از آغاز تولد به سرم
"من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم"
نفست داد به اين آينه حيراني را
غمت آورد به اين باديه ويراني را
بست پشت در فردوس الهي آدم
به ضريح کرمت توبه ي باراني را
حاتم آن وقت که در روضه ات آمد فهميد
بر سر سفره ي تو معني مهماني را
ما که از قافله مست ترين ها هستيم
از تو داريم همه مهر مسلماني را
خاک تو مهر مسلماني ما شد آقا
سفره درد دلم پيش تو وا شد آقا
پنجمين راه رسيدن به خدا يعني تو
پنجمين کشتي درياي بلا يعني تو
عابر کوچه حيراني تو يعني ما
نور شبهاي پريشاني ما يعني تو
با تو زنجير توسل به خدا کامل شد
آخرين حلقه اصحاب کسا يعني تو
همه در آينه ها روي تو را مي بينند
کاظمين و نجف و کرب و بلا يعني تو
من به مستي مي علقمه کردم عادت
"ساقيا آمدن عيد مبارک بادت"
محمد بختياري
********************
نوري به نسل ساقي کوثر اضافه شد
ماهي به روي دامن مادر اضافه شد
مولودي آمد و نمک نان خلق شد
بر رزق سفره ها دو برابر اضافه شد
وقتي که پا به روي زمين زد خداي عشق
از اين به بعد واژ? نوکر اضافه شد
امروز با ولادت ارباب يک نفر
بر شافعان عرص? محشر اضافه شد
از معجزات نور وجود حسين بود
بر بال هاي فطرس اگر پر اضافه شد
با ديدن حسين، حسن افتخار کرد
بر ميوه هاي قلب پيمبر اضافه شد
اين شد که ما به نان و نوايي رسيده ايم
از برکت حسين به جايي رسيده ايم
آدم ز گريه بر غم او آبرو گرفت
امشب مسيح از دم او آبرو گرفت
هر کس که گريه کرد برايش عزيز شد
از روضه ها و ماتم او آبرو گرفت
موسي عصا به دست رها کرد طور را
آمد و از محرم او آبرو گرفت
خضر نبي که زندگيش جاودانه شد
از قطره هاي زمزم او آبرو گرفت
دنيا ز اعتبار مسيح و کليم و نوح
يا از نگين خاتم او آبرو گرفت؟
من مطمئنم هر که به بالا رسيده است
از ريشه هاي پرچم او آبرو گرفت
اين واژه در تمام جهان نقش پرچم است
ارباب ما معلم عيسي بن مريم است
از آسمان به سوي زمين اين ندا رسيد
مژده به هم دهيد که خون خدا رسيد
تکميل شد حديث بلند رسول عشق
يعني که تک ستار? اهل کسا رسيد
در ازدحام خيل گدا مي شود شنيد
سلطان عشق، پادشه کربلا رسيد
حال و هواي مستي ما بي دليل نيست
امشب حسين فاطمه ارباب ما رسيد
جذب خودش نموده تمامي خلق را
مثل پيمبري که ز غار حرا رسيد
امشب تبرکي ز درش خاک مي برند
آنان که هر کدام به قومي پيمبرند
حساس بود فاطمه بر گريه هاي او
بر بوس? نبي به تن و دست و پاي او
پروانه هاي سوخت? دور شمع او
جبريل مي شوند همه از دعاي او
صدها مسيح دم همه بيمار او شدند
حلقه زدند بر در دار الشفاي او
ثابت شود به خلق ازل تا ابد که نيست
خاکي شبيه تربت کرببلاي او
ما که بهشت را همگي لمس کرده ايم
هر شب ميان گريه و در روضه هاي او
وقتي که ذره پروري اصل صفات اوست
پس سينه زن شدن يکي از معجزات اوست
بر سينه غير نام تو را حک نمي کنيم
از بين سينه عشق تو را دک نمي کنيم
هر کس که در مقابل تو صف کشيده است
ما به حرامزادگي اش شک نمي کنيم
خود را به پيش هيچ کسي جز خود شما
آقا به جان فاطمه کوچک نمي کنيم
ما سيب سرخ سينه خود را حسين جان
با معصيت به عشق شما لک نمي کنيم
لطف تو بود بر دل مسکين پناه داد
ما را رقيه ات سر اين سفره راه داد
آن دختري که فاطم? کاروان شده
آن که سه سال داشت ولي قد کمان شده
از آن زمان که رأس تو را روي نيزه ديد
مانند عمه جان خودش روضه خوان شده
جان داد و در عوض ز لبت بوسه اي گرفت
از آن لبي که بوسه گه خيزران شده
طفل سه ساله اي که پر از خار شد تنش
از بس دويده اند پي اش نيمه جان شده
در مجلس يزيد که حرف از کنيز شد
زهراي کاروان تو سخت امتحان شده
امشب تو آمدي و به ما اشک مي دهند
ما تشنه ايم و باده از آن مشک مي دهند
مهدي نظري
********************
شوري به پا شد و همه را هاي و هو گرفت
حتّي خدا به كرسي خود ذكر هو گرفت
ظلمت درون سير زمان رخنه كرده بود
نوري طلوع كرد و زمان را رفو گرفت
عشق از ازل مسير خودش را نميشناخت
تو آمدي و عشق تو را سمت و سو گرفت
هيچ آبوتابورنگ بهشتِ خدا نداشت
تو آمدي بهشت خدا رنگ و بو گرفت
از ابتدا تولّد انسان بهانه بود
آدم به يمن آمدنت آبرو گرفت
از ذكر نام توست ، به جز اين نبود و نيست
يا ايهاالذين اگر آمنوا گرفت
جبريل از آسمان به اميد تو پر كشيد
فُطرس دويد و فرصت او را از او گرفت
آمد نشست پشت در و هي سَرك كشيد
از قطرههاي غسل تن تو وضو گرفت
ساحل نشينِ تا اَبدِ خنده تو شد
دريا ببين چگونه به يك غمزه قو گرفت
شوري فتاد در دل عالم كه حد نداشت
تو آن نمونهاي كه خداي اَحد نداشت
اينبار هم خدا بركاتي نو آفريد
عكس تو را مقابل روي خودش كشيد
ميخواست كه بيايي و خون خدا شوي
خاك تو را ز ماهيت خويش آفريد
تو آمدي و گفت: اَلا اي ملائكه
او را به احترام به نزد من آوريد
جبريل ، آمد و سر قنداقه را گرفت
چشمي به هم زدن به سماوات پر كشيد
از شوقِ اينكه حامل عشق خدا شدهاست
از ساق عرش رد شد و نزد خدا رسيد
تو كعبه طواف ملائك شدي حسين !
خيل مَلك سه روز به گرد تو ميپريد
بعدش خدا نشست و تو را هي نگاه كرد
طعم زيارتي كه به دل داشت را چشيد
شد وقت آنكه باز ، بيايي زمين ولي
چشم از تو برنداشت خدا ، دل نميبُريد
تو آمدي و زينت دوش نبي شدي
عطر بهشت از نفست بر جهان وزيد
احمد نشسته ، منتظر اين ولادت است
خون تو خون حضرت ختمي رسالت است
قرآن فقط براي تو قرآن شده است و بس
ايمان به بودِ توست كه ايمان شده است و بس
گِل بود و مُشتِ خاك ، اگر نور تو نبود
آدم به نور توست كه انسان شده است و بس
سبط نبي درست ! ولي حضرت رسول
در دين خويش با تو مسلمان شده است و بس
سلمان اگر به نام علي اهل بيتي است
با عشق روي توست كه سلمان شده است و بس
گر لطف تو نبود كه آدم نميشديم
اين مور با حسين سليمان شده است و بس
در انتشار طور سخن گفت و با تو بود
موسي اگر كه موسيِ عمران شده است و بس
يوسف ز شرم روي علي اكبرت حسين !
تا روز حشر ، سر به گريبان شده است و بس
شيعه اگر نَصب ز علي ميبرد ! ولي
از نسل كربلاست فراوان شده است و بس
شيعه به يك مرام و به يك نيّت است و بس
اسلامِ بي حسين مسيحيّت است و بس
گفت از نسيم ، بر تن تو پيرهن كنند
يك جامه از بهار ، تو را بر بدن كنند
گفت: اين عزيز ماست ، نگيرد تنش خراش!
گفتا تو را حرير بهشتي به تن كنند
گودال و خاك ، جايگه تو مباد! نه
گفتا تو را به سينه زهرا وطن كنند
احمد بدون سبط كه معنا نداشت ،گفت:
شأن تو را برابر شأن حسن كنند
طاقت نداشت حضرت حق ، پرده را گشود
فرمود: بنگريد چه با عشق من كنند
اين هستي خداست كه بر نيزه ميرود
اركان عرش ماست كه پاشيده ميشود
محسن ناصحي
********************
چه سايه سار پر از لطف و رحمتي داري
به جمع سايه نشينان عنايتي داري
غبار تربت تو با دم مسيح يکي ست
عجب دواي عجيبي چه تربتي داري
در آن جمال علي وار و نور زهرايي
عجب شکوه و جلالي چه هيبتي داري
به عشق تو همه عالم شده حسينيه
چقدر مجلس روضه، چه هيئتي داري
بدون اين که عتابم کني، عطا کردي
چقدر خوب و کريمي چه عادتي داري
چقدر بنده نوازي چقدر آقايي
چقدر حضرت آقا شبيه زهرايي
کبوتر دل من پر زده به سوي حرم
مگر که اوج بگيرد دوباره روي حرم
خدا کند که بيايم دوباره پا بوست
خدا کند که نميرم در آرزوي حرم
اگر چه خير نديدي تمام عمر ز من
وجود من زده لطمه به آبروي حرم ...
... تو را دوباره قسم مي دهم به عبّاست
تصدّقي سرِ حضرتِ عموي حرم
بده اجازه شبي باز زائرت باشم
و روي خاک بيافتم به روبروي حرم
مني که خاک توام دلبر ثريّايي
تويي در اوج، که آقا شبيه زهرايي
در اعتکاف نشستم به پاي چشمانت
مني که بوده دلم مبتلاي چشمانت
هزار بار بگردان مرا به دور سرت
فقط به خاطر درد و بلاي چشمانت
اشاره اي نه، نگاهي نه، من دلم راضي ست
به يک بهم زدن پلک هاي چشمانت
تو آمدي و علي و پيمبر و زهرا
شدند زائر کرب و بلاي چشمانت
تو يک نگاه کن آقا ببين که بعد از آن
هزار بار بميرم براي چشمانت
علي تو را بغلت کرد و مات روي تو شد
صدا زد اي گل بابا فداي چشمانت
و خيره ماند روي چشم هاي رويايي
به اشک شوق صدا زد شبيه زهرايي
تمام محو تماشا شد عالم ايجاد
دمي که قابله قنداقه را به زهرا داد
مدينه سبز شد و خانه سبز و دنيا سبز
و با حضور تو شد اين جهان حسين آباد
شب تولدت آقا تولد گريه ست
شبي که پرده ز چشمان مادرت افتاد
تو را گرفت غريبانه بين آغوشش
به روي دست شريفش تو را تکان مي داد
و ديد لحظه ي تلخ غروب عاشوراست
شکست بين گلوي شريف او فرياد
)هوا ز باد مخالف چو قيرگون مي شد
حسين فاطمه از اسب بر زمين افتاد(
و ديد جسم تو را که ميان صحرايي
به سينه مي زد و مي گفت: عشق زهرايي
محمد ناصري
********************
باز هم شب شده بر خواسته ام «لَم» دادم
اين جوابي است که بر نفس، دمادم دادم
علّتش صنعت شعري است اگر پاسخ را
بر تن لفظ دگر کردم و مبهم دادم
در حرارت کده ي عيسوي ات پخته شدم
از دم دم به دم تو چه قدَر دم دادم!
دِرهم دَرهم تو فقر مرا زائل کرد
بعد آن تکيه به دخل پر حاتم دادم
در کرم خانه ي تو هر که بيايد شاه است
اين خبر را به همه عالم و آدم دادم
مرده اي بيش نبودم که به هوش آمده ام
مثل فطرس ز شراب تو به جوش آمده ام
مهرباني تو را در همه جا جار زدم
پا به جاي قدم ميثم تمّار زدم
قاب تصوير تو که نورٌ علي نور بُوَد
گوشه ي خانه ي دل بر روي ديوار زدم
فصل حج آمده و دور تو اي کعبه ي دل
چند دوري مَثَل گردش پرگار زدم
وحي آمد که تو مصداق «انا الحق» هستي
اين چنين شد که سرم را به روي دار زدم
تا بدانند همه يوسف زهرا آمد
نرخ بالاي تو را سر در بازار زدم
يوسفي آمده و باز ترنج آوردند
در خرابات وجود همه گنج آوردند
فاطمه مثل صدف، گوهر ناياب تويي
آفتاب و فلک و انجم و مهتاب تويي
آن که مشغول عبادت شده همچون زهرا
نيمه ي شب روي سجّاده ي محراب تويي
در بزرگي و مقامات تو اين بس، پسر
شير بدر و احد و خيبر و احزاب تويي
نخل شعرم چه قدَر واژه ي تازه دارد
سوره ي فجر تويي و اولوالباب تويي
به تو سوگند شعار همه ي ما اين است
ما همه نوکر اين خانه و ارباب تويي
«فاش مي گويم و از گفته ي خود دل شادم»
از همان روز ازل اهل حسين آبادم
موج ظاهر شد و کشتي نجات آوردند
«اندر اين ظلمت شب آب حيات آوردند»
«چه مبارک سحري هست و چه فرخنده شبي»
که براي همگان برگ برات آوردند
حافظ از گفتن اوصاف تو مستأصل شد
علّت اين بود اگر شاخه نبات آوردند
اين چه سرّي است که در وزن کلامت وزن
فاعلاتن فعلاتن فعلات آوردند
تا که پيغمبر ما کام تو را بردارد
از دل کرب و بلا آب فرات آوردند
از همان کودکي ات کرب و بلايي شده اي
خون بهاي تو خدا شد که خدايي شده اي
فطرس سينه ي ما ميل پريدن دارد
بس که شش گوشه ي زيباي تو ديدن دارد
عطر سيب حرمت جلوه دو چندان کرده
آن چنان که به سرش شوق وزيدن دارد
خاک کوي تو دواي همه ي محنت هاست
تربت کرب و بلاي تو چشيدن دارد
شير هر روز تو بر عهده ي پيغمبر بود
سر انگشت مبارک چه مکيدن دارد
بوسه از روي لبت کار شب و روزش بود
بوسه از غنچه ي لب هاي تو چيدن دارد
شهد شيرين شکر از لب تو مي ريزد
به گمانم که جگر از لب تو مي ريزد
محمد فردوسي
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام حسین(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت امام حسین (ع) مهدی وحیدی